ღ♥ღدلخوشی ها کم نیست ღ♥ღ

بدون عنوان

هنوز کارهام تموم نشده گل پسرم مریض شده و الان خوابه دیگه به حموم کردن نمیرسه. جناب آقای همسر هم بعد از اینکه راه پله و پارکینگ رو شسته همین الان تشریف بردن برای خرید ماشین ظرفشویی ، هر چی بهش گفتم بیخیال نشد. امشب کل قوم شوهر میهمان من هستن ، ماهی ها رو بردم دادم مادرشوهر درست کنه چون جا نداشتم . پیشاپیش عید همه دوستای گلم و هموطنان نازنینم مبارک ، ان شاالله سالی سرشار از خیر و برکت و شادی برای همه باشه.
30 اسفند 1391

بدون عنوان

خدایا برای همه نعمتهایی که به من دادی سپاسگزارم. این چند روز با تمام خستگیش از بهترین روزهای زندگیم بود . سه شب جشن و شادی شب اول با اینکه قرار نبود هیچ برنامه ای داشته باشیم اما خود به خود همه در کنار هم جمع شدیم و به اسم شب حنابندون جشن گرفتیم و چیزی که قشنگش کرد این بود که خانواده عروس یک ربع مونده به 12 شب اومدن خونه مادرشوهر و خریدهای داماد رو به همراه هدیه های ما آوردن دلیل دیر اومدنشون هم این بود که بندگان خدا تازه از اردبیل رسیدن و شام خورده و نخورده اومدن تا ساعت 2 اونجا بودیم و خیلی خوش گذشت . روز بعدش من دیگه فرصت نداشتم برم خونه مادرشوهر همسری رفت به یکسری از کارها رسید و بعدش اومد ماشین رو تحویلم داد و به همراه برا...
28 اسفند 1391

بدون عنوان

امروز صبح همراه بابام رفتم بازار هفتگی و سیب و پرتقال عروسی برادرشوهر رو خریدم بعد هم رفتم از خیاطی کت و شلوارم رو گرفتم ، بعدش رفتم مزون داداشم اینا و لباس و وسایل جاری رو چک کردم و سفارشهای لازم رو کردم که چیزی جا نمونه ، بعد اون هم یکسری خرید دیگه ماشینم حسابی سنگین شده بود ، وقتی رسیدم شهرمون اول رفتم خونه مادرشوهر میوه ها رو تحویل دادم و راهی شیرینی سرا شدم برای سفارش شیرینی که آقاهه گفت میزهاتون چند نفره ست که من نمیدونستم و قرار شد که بدونم بعد برم سفارش بدم . دنبال میوه های باقیمونده هم رفتم که فقط قیمت گرفتم و گذاشتم همسری بیاد خودش بگیره چون دیگه من خسته شدم وقتی رسیدم خونه اینقدر وسیله داشتم که مجبور شدم سه بار این س...
23 اسفند 1391

بدون عنوان

بعضی وقتها فکر کردن به یک جمله و تکرار اون در ذهنت خستگی کاری که میکنی رو کم میکنه دیروز مادرشوهر و پدرشوهر زمانی که پسری رو بردم پیششون تا برم دانشگاه هی بهم خسته نباشید گفتن و از من تشکر کردن بابت کارهایی که انجام میدم(تدارکات عروسی برادرشوهر) من هم قلبا گفتم که دارم وظیفه ام رو انجام میدم گفتم فکر کنید من علی هستم که بابا برگشت و بهم گفت : تو داری کار چهارتا علی رو انجام میدی .......... و من طبق معمول ذوق مرگ شدم الان این جمله یادم اومد و کلی دوباره ...
18 اسفند 1391

بدون عنوان

فکرشم نمیکردم که کارگره بدقولی کنه خدایاااااااااااااااااا چهارشنبه گفت که نمیتونه بیاد و جمعه میاد، امروز مامان از 6 صبح اومده کنار خیابون منتظرش مونده و خانم تشریف نیاوردن از دیروز هم گوشیش خاموشه. دیروز که از خونه مادرشوهر اومدم چندتا تکه از پرده های نشیمن رو درآوردم و شستم اتاق خودم رو هم تقریبا تمیز کردم فقط مونده شیشه هاش و چیدن خرده ریزها زیادی حس کدبانو بودن دارم ، من هیچوقت کار خونه بلد نبودم و نیستم همیشه از اینور میریزم اونور و برعکس به قول خواهرشوهر که فقط جا به جا میکنم ولی الان که دارم اینجوری میشورم و میسابم میبینم نه بابا منم بلدم ولی چه فایده خودم داغون میشم همینجوریش که کمر و مچ دستام داغونه...... ولی خدا...
18 اسفند 1391

بدون عنوان

خدایا شارژ بفرست داره ته میکشه ها...............                                        ...
17 اسفند 1391

اعتراف

این روزها درگیر درس و کار خونه و تدارکات عروسی و همچنین خرید هستم این ماه کلی ولخرجی کردم و برای خودم حسابی خرید کردم یه هدیه هم به عنوان عیدی مشترک من و همسری گرفتم (از طرف خودم و خودش به همدیگه) خلاصه که روند خریدهای من تا اونجا پیش رفت که با اعتراض همسری روبرو شدم آخه معنی نداره که مرد از نظر تیپ و ظاهر از خانمش سرتر باشه ، اون هم مرد خوشتیپ من من هم نتونستم بیخیال بمونم و برای خودم سنگ تموم گذاشتم ولی از همون روزی که خریدهامو کردم خدائیش وجدان درد داشتم تا اینکه همسری پرسید چرا حساب بانکیش با این سرعت خالی میشه ، دیشب هم کلی نشستم اشک ریختم و خودم رو سرزنش کردم که چه معنی داره همسری این همه سختی بکشه و تو پولهاشو به این ر...
17 اسفند 1391